عطش نوشتن باز بیدار شده توم. نمیدونم هر چند وقت یه بار این اتفاق میفته، ولی میدونم وقتی اینجوریه جز با تایپ ده انگشتی خوب نمیشه حالم. حالا ده تا که نه بیشتر هفتا. ولی در کل ینی از نوشتن با گوشی برام راحت تره.

میدونی چند روزه دارم به چی فک میکنم؟ به اینکه من واقعن کیم و چی میخام. یکم پیشا درباره یه نویسنده ای به اسم پاتریشیا های اسمیت نوشته بودم توی کانالم. الان فک میکنم خیلی شبیهشم و نکنه منم زندگیم شبیه اون تموم شه؟ حالا شاید شما خوب و خیلی ندونید درباره اسمیت، ولی در کل زندگی دیوانه وار و تنها و غمگینی داشته. اینکه هیچ وقت نتونسته هیچ رابطه جدی و عمیق و طولانی عاطفیی رو با کسی برقرار کنه، این سردرگمیش بین زن و مرد بودن. من واقعن میترسم حتا یه وقتی به خودم بیام و ببینم منم با کاهو و حون تو زنبیل رفتم مهمونی، چون فک میکنم حونا از آدما بهترن برای ارتباط برقرار کردن.

اینکه نکنه منم با این همه استرانگ دیزایرم به مردها و دفنتلی و اکستریمی هتروسکژوال بودنم در نهایت یک علاقه مند به روابط نه باشم؟ وقتی دلم میخاد اکثر کسایی که مردن و من دوسشون دارم، در حد همون دوست باقی بمونن، که خیلی دلم نمیخاد کسی باهام وارد روابط عمیق و عاطفی و جنسی بشه.

از این نمیترسم فقط، از این میترسم از این شکلی که دارم، این فان بودن، این توییستینگ اوری تینگ این تو سامتینگ فانی که شده عادتم، این حاضر جوابی و این توانایی در شوخی جلوه دادن همه چی. اینکه آدما، اکثر آدما منو جدی نمیگیرن. بیرون از اینجا و بیرون از نوشتن منظورمه. البته مطمئن نیستم حتا وقتی مینویسم هم کسی منو جدی بگیره. وقتی بیشترین کامنتی که از بقیه میگیرم اینه که چقد بامزه ای. چقد حاضر جوابی. چقد باحالی. آی مین اسکرو بامزه و باحال و حاضر جواب، من جدی و واقعی ام. بامزه بودن یک تصویر شلویی از من به بقیه ارائه میده. یه جوری که نمیتونن فک کنن انگار که چیزهایی هست در جهان که واقعن واسه من مهمه.

بعد هم این نگرشم در برقراری رابطه با آدمها. اینکه من خیلی دوس ندارم و نداشتم هیچ وقت که توی کسی حل بشم. که گیو آپ کنم خودمو به کسی. یه جوری تسلیم شدن و تموم شدن تو آدما منظورمه. س.ک.س برای من همچین حسی داره. اون بخش لذت و نیاز جسمی اش مد نظرم نیست. س.ک.س برای من یه اکت و یک کنش منحصرن جسمی نیست. به منیت و کلیت و ارگانیزمم مربوطه. تمامیت ارضیم ینی.

اینکه کسی هست که من دلم بخاد کاملن، جسمی و روحی توش حل بشم؟ نه. نبوده هیچ وقت. همیشه کسایی بودن که من دوسشون داشتم، ازشون خوشم میومده. پشن و این چیزا هم بوده، ولی یه جایی یه وقتی با یه حرفی یا یه اکتی این آدما از چشمم افتادن و من خوشحال شدم که چیزی بیشتر از روابط سطحی بینمون نبوده. دلم نخاسته فک کنم س.ک.س یه چیزی جدا از بقیه چیزاس. به نظر من س.ک.س تموم کننده همه چیزای دیگه اس. برای من. اینجوری نمیتونم بهش نگا کنم که فقط جسمم درگیرشه، حتا اگه بخام بکنم هم باز برام راحت نیست. من خیلی وقتا حتا دلم نمیخاد خیلیا بهم دست بزنن. خیلی از آدمایی که باهاشون حرف میزنم. نمیدونم برای بقیه ام اینجوری هست یا نه. ولی من برام سخته اینجوری نگا کنم به این چیزا. برای همین دوس دارم همیشه یه مدت طولانیی با آدما در رابطه های معمولی باشم تا بتونم تصمیم بگیرم که اصن دلم میخاد به این آدم دس بزنم یا ببوسمش یا هر چیزی؟

احساس میکنم فقط دلم میخاد با کسی وارد این رابطه بشم که انقد از نظرم خوب و درست باشه که من از گیو آپ کردنم، از تسلیم شدنم پشیمون نشم. آدمی که نخاد با س.ک.س چیزی رو درست کنه. نخاد با س.ک.س چیزی رو خراب کنه. نخاد با س.ک.س شروع کنه. نخاد با س.ک.س تموم کنه. میفهمی؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها