اومدم بشینم پوستر اینا رو طراحی کنم، ولی دارم وبلاگ مینویسم. چون این روزا پیش نمیاد که بتونم پشت لپ تاپ بشینم زیاد. یا نمیدونم شایدم جلوش. به هرحال که دلم برای این مدلی تق تق تایپ کردن با این کیبوردی که جزیره ایم نیس و بیش از ده ساله زیر دس منه تنگ شده بود.

حالا چیزی که هست این اتفاقیه که این مدت افتاده برام، ینی یه جوری حق به جانب بودن خاصی دارم و اینو تو این مدت به دو سه نفری که بهم کار سفارش دادن و داشتن با نظرات تخیلیشون گند میزدن تو کار، نشون دادم. درحالی که قبلن میگفتم خب به منچه؟ کار خودشونه. وقتی حالیشون نیس چرا من الکی تلاش کنم؟ ولی االان تلاش میکنم و الکی ام تلاش نمیکنم. ینی کلن ببینم خیلی اصرار داره تر بزنه تو کار میگم ببر بده جای دیگه برات بزنن. بابا یارو فک میکنه چون اون دلش میخاد من باید فارسی رو عمودی بنویسم! مگه نامه سامورایی به بابای ایکیوسانه خب؟ اصن خط فارسی قابلیت عمودی نوشتن داره؟ اونیکی کار سفارش میده دلش نمیاد فایل اصلی لوگو رو بده. واقعن مردم عجیبن. یکی دوبارم دیدم عده ای که خودشون هیچ چیز خاصی نیستن روی طرحی که داده بودم نظرات اصلاحی دادن منم گفتم تقصیر ندارین شما، چشمتون به چرت دیدن عادت کرده. همینا آگهیای پیک برتر رو میبینن میکن واو! این خیلی خوبه. درکی از ترکیب بندی و رنگ ندارن، بعد میان به من میگن نه با نستعلیق بنویس استارت آپ، ینی هیچی حالیش نیستا. هیچی. واقعن من نمیدونم چجوری انقد اعتماد به نفس دارن تو هر حیطه ای نظر میدن! من خودم بعد ده سال هنوز یکی پوستر نشونم میده میگم حالا شاید اینم منظور خاصی داشته، بعد طرف آمار خونده تو دانشگاه علامه، فقط ورد و پاور پوینت بلده میاد به من میگه چرا تیترو کج نمیذاری گوشه سمت چپ؟ بالای لوگوها بنویس اسپانسر ها!!!!!! خدایا منو بخور دیگه. بسه.

بعدشم اینکه اون اولش که ارشد افتاد عقب خیلی خوشال بودم، و خب مقدار زیادیم درس خوندم اون دو هفته رو، ولی باز دوهفته نخوندم و الان باز میخام بخونم و به نظرم یکمی حس روزای مدرسه و دانشگا میده به آدم درس خوندن تو خرداد، چون من سالها بود که از این وادی ها دور بودم. بعد از اون وقتی که با الهه رفتیم بیرون و درباره اکسپرس اینری کانادا بحث کردیم من واقعن دلم میخاد برم، و هی میرم ماک آیلتس تست میکنم و دوس دارم واقعن پاشم به جای درس خوندن برم اونجا. اما خب یا باید یکی منو قبول کنه به فرزندی یا پیشنهاد کاری داشته باشم. که خب من اصلن نمیخام با این لیسانسی که دارم اونجا کار کنم. میخام با مدرک ارشدم برم. و این ینی حداقل دوسال دیگه که واقعن حتا فک کردن بهش باعث میشه طاسی غیر قابل درمان بگیرم. کی تو این مملکت از دو روز دیگه اش خبر داره که حالا من بخام رو دوسال دیگه ام حساب کنم؟ از اون ور دارم به سوپ نوشتن برای دانشگاههای مختلف فک میکنم که باز به نظر میاد راه بهتریه. ولی خیلی راحت نیست. البته من واقعن تو مغزم موضوعات خوبی دارم برای تحقیق ولی نمیدونم با این لیسانس غیر مرتبط باید چیکار کنم. به صورت کلی چندماه مونده به سی سالگیم خیلی در سیر سینوسی موندن و رفتنم باز و خیلی خیلی خیلی افسوس میخورم که چرا همون موقع تو 22 سالگیم نرفتم مای؟ واقعن میتونستم از اونجا هرجایی که دلم میخاد برم. حداقل از حالا خیلی راحت تر. ولی الان چی؟ با این وضع تورم و در آمد، کل پس اندازی که دارم فقط خرج آیلتس و ترجمه مدارک میشه. حتا ممکنه بلیط یه سره ام نتونم بگیرم :)))

جدن چقد خوشالم من که هنوز هیچی به هیچی به پول بلیط فک میکنم.

از اونور لیلا هربار با هم حرف میزنیم میگه چرا نمیای ونکوور. و واقعن دوس دارم بهش بگم چون همه مث و با ماتحت نمیفتن تو دیگه فسنجون. منم اگه یکی میومد با گرین کارت عقدم میکرد ونکوور بودم الان. البته زر زدم. من واقعن حاضر نیستم به خاطر خارج رفتن با کسی ازدواج کنم. مگه اینکه بش بگم هدفم فقط همینه و ممکنه دیگه وقتی اومدم اونجا دلم نخاد با تو باشم. چون کلن من دلم نمیخاد خیلی با کس خاصی باشم و میخام تا 40 سالگی به تحقیقاتم برسم و دلم نمیخاد یه روزی برسه که ببینم واسه رفتن از جایی که بودم به جایی که میخاستم مجبور شدم از مهمترین چیزام بگذرم. حالا تو روخدا شمام اینجوری فک کنین که هزاران نفر با گرین کارت و سایر شرایط اقامتی پشت درمونن و من اجازه نمیدم بیان تو.

الانم این دختره باز تو تلگرام پرسید پوسترمونو نمیدی امشب و من گفتم دارم یه طرح دیگه میزنم براتون و اگه آماده شد میفرستم عزیزم. بله من بهش میگم عزیزم. درحالی که نیست واقعن. تازه حتا میخاستم بهش بگم ببخشید دیر شد. ولی نگفتم. چرا اصن باید منتظر بخشش باشم؟ خب مغزم دوس نداشته ایده بده. بابتشم به کسی بدهکار نیست. اینو میخام امسال سرلوحه ام قرار بدم.

عدم معذرت خاهی از دیگران بابت چیزی که احتیاج به معذرت خاهی نداره.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها