بعد کنکورم، مث پارسال رفتم پیش میگو. میگو آدمه. یه اسم خوب و مناسبیم داره خودش. ولی من بهش میگم میگو و اینجام مینویسم میگو. شمام به همین قانع باشین. داره دوسال میشه تقریبن که با هم دوستیم و تو این دوسال به جاهای خوبی رسیدیم تو دوستیمون.

اون روزم بعد نمیدونم چند ماهف فک کنم از بعد اسفند، رفتم دیدمش. چون بسه به نظرم همین قد دیدن دیگه. کلن من آدم دوری و دوستیم بیشتر. ینی دوستیای برخط و آنلاین و چت کنیم و اینا رو بیشتر از روابط نزدیک دوس دارم و برمیگزینم. چرا که مردم و روابط نزدیک منو خسته میکنن.

چون سطح انگیختگی در مغز من پایینه. ینی من با 5 دقه حرف زدن و حرف شنیدن در حالت شفاهی خسته میشم. مغزم داغ میکنه. ولی مردم اصولن سطح انگیختگی مغزشون بالاست و دوس دارن برن مهمونی و هی همو ببینن و هی حرف بزنن و هی بخندن. من نمیتونم واقعن. من دو روز پشت هم در اجتماعات مردمی حضور داشته باشم تا 5 روز بعدش مریضم.

اصن من نمیدونم چرا باید کسیو دید؟ بابا خب حرفی چیزی داری تکست بده. جدن دیدن چه دردی از شما دوا میکنه که انقد دنبالشین؟ من فقط وقتی دلم میخاد کسیو ببینم که یا بخام ماچش کنم یا بخام بزنم تو گوشش. در خارج از این دو حالت وم خاصی نمیبینم برا حضور فیزیکی.

خلاصه که 8 ساعت در محضر میگو بودم و کلی حرف زدیم با هم و زدیم همو و خندیدم و مسخره بازی و اینا. یه مقداریم از دستاوردام براش گفتم و مسخره ام کرد. چون خره.

بعدشم یه جایی وسط حرف زدنم گفت ببین انقد تند حرف میزنی من ازت جا میمونم. فک میکنم آهنگای امینم داره پخش میشه.

اه.

واقعن نمیدونم باید چیکار کنم این بخش از خودم. خیلی رو اعصابه. و واقعن نا امید کننده اس وقتی مردم هی بهم میگنش. ولی واقعن دست خودم نیس. من وقتی دارم درباره یه چیزی توضیح میدم همه چی خیلی سریع اتفاق میفته تو مغزم. و من نمیتونم تنظیم کنم که با چه سرعتی چیو بگم. همه چیو باید همون وقتی که داره تولید میشه عرضه کنم. ینی این بخش پردازش انقد سریع اتفاق میفته که من نمیتونم پیداش کنم و بهش مسلط بشم، ولی مردم عادی اینو میفهمن و منتظرشن. ینی دوس دارن تو یه جمله بگی بعد فک کنی خب حالا جمله بعدی چیه، ولی من نیستم اینجوری. جمله اول تا دهم در یک ثانیه ایجاد میشه. این باعث میشه بعضی وقتا مردم از حرف زدن با من گیج بشن. فقط اونایی که خیلی با من دوستن و دوست بودن میفهمن چی میگم دقیقن. بقیه یا هی میگن چی؟ یا هی میکن وای چقد تند حرف میزنی. اون بیشعور بامزه هاشونم که کلن نه میفهمن اصن من چی میگم نه دوس دارن بفهمن میگن حالا خفه نشی، یه نفس بگیر! و توقع دارن من بخندم. ولی من نمیخندم و اگه حمل سلاح آزاد بود یه گلوله به مغزشون میزدم که رفتارشون لااقل توضیح زیستی داشته باشه: مغز ندارد چون. به دل نگیر.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها