امروز تو سنت ایمیل گوشیم چنتا ایمیل پیدا کردم که هیچ یادم نمیومد کی نوشته بودمشون. مال دو سال پیش بودن. دوتاشون یه انگلیسی خیلی خفنی بود واسه اجازه ترجمه یه مقاله. حتا یادم نمیاد اونارو چجوری نوشتم. جدن چرا؟ چجوری آدم ممکنه این چیزا یادش بره؟ من قبلنا فک میکردم یه چیزای اینجوری، خفن و خاص! از یاد آدم نمیره. ولی حالا میبینم که رفته.

جدا از اون دوتا ایمیل انگلیسیه، اون چنتا ایمیل دیگه رو نمیدونم چرا یادم رفته بود. چون اونام چیزیا مهمی بودن، برای آدمای مهمی هم بودن، ولی من یادم نمیومد وقتی بوده تو زندگیم که واسه این آدما نوشتم.

در حالی که من تقریبن همیشه زندگیم در حال نوشتن بودم. همیشه. بهترین و بد ترین روزای عمرم. خیلی از حرفای مهمم همیشه با نوشتن به بقیه گفتم. چون اصولن خیلی کم پیش میاد من تو حرف زدن خیلی حوصله داشته باشم و بتونم با بقیه حرف بزنم. به جز وقتایی که با الهه و راضیه و هـ با شم فقط. با اینا حرف میزنم. ولی با غیر از اینا، فقط و فقط اگه جلسه کاریی چیزی باشه ممکنه خیلی اصرار کنم روی اینکه با حرف زدن به نتیجه برسیم.

در غیر این صورت دوس دارم همه مردم جهان بهم تکست بدن. چون آیم بیگ ات تکستینگ.

اینا رو چند روز پیش نوشته بودم، نمیدونم دقیقن کی. ولی چند روز. الان که دارم مینویسم باز یه جمعه ی بورینگیه که من واسه کم شدن حجم بوردمش پاشدم بلخره اون بسته پودر کیک آمادهه رو که خب تاریخ انقضاشم گذشته بود درست کردم. پودر کیک پرتقالی. در تمام عمرم تا امروز هیچ وقت با پودر کیک، کیک نپخته بودم که خب اچیومنت آنلاکد. ولی در کل به نظرم چیز باحالی نیس. من که نمیخورم ازش. الانم تو قالب نشسته تا خنک شه.

ولی اون وقتی که داشتم تخم مرغ و شیر و روغن هم میزدم که این پودره رو بریزم توش، رادیو داشت با میکائیل شهرستانی مصاحبه میکرد. بعد من فک کردم چرا من همیشه با کسایی دوست شدم که صداشون خوب بوده؟ همه آدمایی که من باهاشون صمیمی بودم، مردها آی مین، صداشون رادیویی و خوب بود. دو سه تاشون که اصلن کارشون همین چیزای مربوط به حرف زدن و پول در آوردن از راه صدا بود. تصادفی؟ نمیدونم. ولی کلن من به صدای آدما اهمیت میدم فک کنم. امیدوارم بقیه ندن ولی. چون من هیچ صدای خوبی ندارم.

کلن چیزای خوب کمی در من وجود داره. چیزایی که بتونم با قاطعیت بگم خیلی خوبه که هستن و 99 از 100 میشه امتیازشون. نمیدونم چرا. ولی کلن من هیچ وقت نتونستم در مورد هیچ چی، با قطعیت نظر بدم. در مورد خودم منظورمه. همیشه احساس میکنم یک اسلایت چنسی وجود داره که اینجوری نباشه. و خب وقتی همچین چیزی، ینی حتا احتمالش هست، چرا باید ایگنور بشه؟ دوس داشتم ولی میتونستم سه تا چیز خیلی قطعی درمورد خودم میگفتم. سه تا چیز خوب ینی. با ارزش. مهم. مفید.

توی این دیس ایز آس، خب؟ من توی زندگی و توی تصمیم گرفتن و توی انتخاب کردن و توی انجام کار، تقریبن هر کاری، دقیقن خود رندلم. دقیقن، و حالا دارم میبینم چقد زندگی کردن با یکی مث من میتونه طاقت فرسا باشه. خوشبحال رندل که یه آدمی مث بِس در کنارش داره.

بقیه اش بعدن.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها